دریا







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





آرزودارم



نظرات شما عزیزان:

ramin
ساعت12:37---19 شهريور 1390
تا حلا تنها بودی؟
تا حالا تنها شدی ؟
تا حالا تنها موندی؟
اصلا تو تنهایی یا رهایی؟
می دونی تنهایی چه حسیه؟
تنهایی حسه خوبی نیست .
تنهایی واسه ادما نیست .
تنهایی واسه عاشقا نیست .
تنهایی ماله ما نیست .
تنهایی خیلی بده .... خیلی بد!
من تنها بودم ....
ولی می دونستم تنهایی مال من نیست .
می دونستم تنهایی از من نیست .
می دونستم تنهایی اخرش نیست .... اخرش نیست !
وقتی تنها بودم خیلی گریه می کردم !
وقتی تنها بودم کسی نبود .... هیچ کس نبود !
وقتی تنها بودم دلم گرفته بود.
وقتی تنها بودم کسی نبود
کسی نبود که بشنوه حرفه دلم
کسی نبود که بهش بگم حرفه دلم
کسی نبود که من بهش دلمو بدم ..... هیچ کس نبود!
ولی هنوز امید داشتم
هنوز امید داشتم می دونستم !
می دونستم تنهایی مال ادما نیست ... . . مال ادما نیست !
می دونستم تنهایی اخرش نیست
ولی نمی دونستم که اخرش چیه نمی دونستم !
نمی دونستم که اخرش خوبیه یا بدیه !
نمی دونستم که اخرش تنهاییه یا رهاییه !
نمی دونستم که اخرش تنهاییه یا رهایی از تنهایی؟
نمی دونستم که اخرش تویی یا کسه دیگه ؟
نمی دونستم که اخرش تویی یا بازم تنهاییه .... نمی دونستم !


mohammad
ساعت12:52---16 شهريور 1390
salam web khili ba hali bod hamishe movafagh bashin

ramin
ساعت12:39---13 شهريور 1390
دراین شبهای دل تنگی که غم با من هم آغوشه
بجز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه
نه هم دردآوایی با من یک دل نمی خونه
از این سرگشتگی بیزارم وبیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار


ramin
ساعت12:37---13 شهريور 1390
میروم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا میبرم از شهر شما

دل شوریده و ویرانه خویش

میبرم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

میبرم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه امید محال

میبرم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال


ramin
ساعت12:34---13 شهريور 1390
شخصي به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد. پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"
پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
" ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"
"اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوب فهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله داره، نگهدارید."
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد :
" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نكرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری كه همیشه برات شرح می دم، ببینی."
پل در حالی كه اشكهای گوشه چشمش را پاك می كرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط دریا در 8:54 | |